در یکی از روز ها دانش آموز در مدرسه بود تا اینکه زنگ حسابان رسید.
معلم:خوب بچه ها در سمون تا کجا رسیده بود؟
دانش آموز:آقا تا واسطه ی هندسی
معلم:خوب امروز ....
در این حین دانش آموز از بغل دستیش مداد تراش گرفت ناگهان معلم:حرف نزن
دانش آموز:چشم
معلم:حرف نزن
دانش آموز:چسم ولی حرف نزدم تراش گرفتم
معلم : می گم حرف نزن . اصلا از پیش بغل دستی بلند شو و بشین اینور
معلم کمی درس داد و دوباره به دانش آموز گیر داد و یک جمله گفت که هیچ گاه از ذهن بچه ها بیرون نرفت
معلم: بغل دستی تو گوینده ای دانش آموز شنونده
نظرات شما عزیزان: